اجتماعی ، ادبی و فرهنگی ( فارسی ، کردی)

شنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۴ - Saturday 19 April 2025

سرود نخست سرود نخست احمد شاملو شعرها

Lenin-Congress-1917-1024x754

, غزل غزل‌های سلیمان | احمد شاملو, همچون کوچه‌ای بی‌انتها | احمد شاملو اثری از : احمد شاملو غزل غزل‌های سلیمان «- كاش مرا بهج. عشق ِ تو از هر نوشاك ِ مستى‌بخش گواراتر است. عطر ِ الاولين نشاطى از بوى خوش ِ جان ِ توست و نامت خود حلاوتى دلنشين است چنان چون عطرى كه بريزد. خود از اين روست كه با كره‌گان‌ات دوست مى‌دارند.» «- مرا از پس ِ خود مى‌كش تا بدويم، كه تو را بر اثر بوى خوش ِ جان‌ات تا خانه به دنبال خواهم آمد.» «- اينك پادشاه ِ من است كه مرا به حجله‌ى پنهان خود اندر آورد! سرا پا لرزان اينك من‌ام كه از اشتياق ِ او شكفته مى‌شوم! آه! خوشا محبت ِ تو كه مرا لذت‌اش از هر نوشابه‌ى مستى‌بخش گواراتر است! تو را با حقيقت ِ عشق دوست مى‌دارند.» «- اى دختران اورشليم! شما را به غزالان و ماده‌آهوان ِ دشت‌ها سوگند مى‌دهم: دلارام ِ مرا كه سخت خوش آراميده بيدار مكنيد و جز به ساعتى كه خود خواسته از خواب‌اش بر نه انگيزيد!» «- آواز ِ دهان ِ محبوب ِ من است اين كه به گوش مى‌شنوم! اينك اوست كه شتابان از شتاب ِ خويش از كوه‌ها مى‌گذرد و از پشته‌ها بر مى‌جهد. محبوب ِ جان ِ من آهو بچه‌يى نوسال است كه شير از پستان ِ ماده غزالان مى‌نوشد. در پس ِ ديوار ِ ما ايستاده از دريچه مى‌بيند، از پس ِ چفته‌ى تاك و مرا مى‌خواند.» «- برخيز – اى نازنين من! اى زيباى من! – و به سوى من بيا. يكى ببين كه زمستان گريخته، فصل ِ باران‌ها در راه‌گذر به پايان رسيده است و زمان ِ سرود و ترانه فراز آمده. يكى در خرمن گل ببين كه بر سراسر ِ خاك رُسته است. بهار ِ نو باز آمده در سراسر ِ زمين ِ ما آواز ِ قمريكان است. يكى در جوش ِ سرخ ِ ميوه‌ى نو ببين كه بر انجيربن نشسته، يكى به خوشه‌هاى به گُل نشسته‌ى تاك ببين كه خوش عطرى مى‌پراكند. برخيز اى نازنين ِ من! اى زيباى من! و به سوى من بيا. برخيز اى كبوتر ِ من كه در شكاف ِ صخره‌ها لانه دارى، اى كبوتر ِ من كه در جاى‌هاء ِ بلند مى‌نشينى! بيا كه مرا از ديدار ِ روى خود شادمان كنى و از شنيدن ِ آواز ِ خويش شكفته كنى كه صداى تو هوش‌ربا است و روى تو هوش‌ربا است در برترين ِ مقامى از هوش‌ربايى.» «- دلدار ِ من از آن ِ من است به‌تمامى و من از آن ِ اويم به‌تمامى. همچون شبان ِ جوانى كه گله‌ى خود را در سوسن‌زاران به چرا مى‌برد همچون‌روباهان‌جوان‌سال،كه‌تاكستان‌هاى‌پُرگُل‌را تاراج مى‌كنند ) روبهكان را از براى من بگيريد! شبان جوان را بگيريد! ( دلدارم رمه‌ى بوسه‌هايش را خوش در سوسن‌زاران ِ من به گردش مى‌برد، خوش در تاكستان من به گردش مى‌برد.» «- بدان ساعت كه نسيم ِ مجمر گردان روز برخيزد، بدان هنگام كه سايه‌ها دراز، و آن‌گاه بى‌رنگ شود زود به سوى من‌آ، اى دلدار ِ بى‌همتاى من! زود به سوى من‌آ، اى شيرخواره‌ى ماده غزالان! از دل ِ كوهساران درهم و آبكندهاى بِتِر، زود به سوى دلدار ِ خويش آى!» كاش مرا به بوسه‌هاى دهانش ببوسد. عشق ِ تو از هر نوشاك ِ مستى‌بخش گواراتر است. عطر ِ الاولين نشاطى از بوى خوش ِ جان ِ توست و نامت خود حلاوتى دلنشين است چنان چون عطرى كه بريزد. خود از اين روست كه با كره‌گان‌ات دوست مى‌دارند.» «- مرا از پس ِ خود مى‌كش تا بدويم، كه تو را بر اثر بوى خوش ِ جان‌ات تا خانه به دنبال خواهم آمد.» «- اينك پادشاه ِ من است كه مرا به حجله‌ى پنهان خود اندر آورد! سرا پا لرزان اينك من‌ام كه از اشتياق ِ او شكفته مى‌شوم! آه! خوشا محبت ِ تو كه مرا لذت‌اش از هر نوشابه‌ى مستى‌بخش گواراتر است! تو را با حقيقت ِ عشق دوست مى‌دارند.» «- اى دختران اورشليم! شما را به غزالان و ماده‌آهوان ِ دشت‌ها سوگند مى‌دهم: دلارام ِ مرا كه سخت خوش آراميده بيدار مكنيد و جز به ساعتى كه خود خواسته از خواب‌اش بر نه انگيزيد!» «- آواز ِ دهان ِ محبوب ِ من است اين كه به گوش مى‌شنوم! اينك اوست كه شتابان از شتاب ِ خويش از كوه‌ها مى‌گذرد و از پشته‌ها بر مى‌جهد. محبوب ِ جان ِ من آهو بچه‌يى نوسال است كه شير از پستان ِ ماده غزالان مى‌نوشد. در پس ِ ديوار ِ ما ايستاده از دريچه مى‌بيند، از پس ِ چفته‌ى تاك و مرا مى‌خواند.» «- برخيز – اى نازنين من! اى زيباى من! – و به سوى من بيا. يكى ببين كه زمستان گريخته، فصل ِ باران‌ها در راه‌گذر به پايان رسيده است و زمان ِ سرود و ترانه فراز آمده. يكى در خرمن گل ببين كه بر سراسر ِ خاك رُسته است. بهار ِ نو باز آمده در سراسر ِ زمين ِ ما آواز ِ قمريكان است. يكى در جوش ِ سرخ ِ ميوه‌ى نو ببين كه بر انجيربن نشسته، يكى به خوشه‌هاى به گُل نشسته‌ى تاك ببين كه خوش عطرى مى‌پراكند. برخيز اى نازنين ِ من! اى زيباى من! و به سوى من بيا. برخيز اى كبوتر ِ من كه در شكاف ِ صخره‌ها لانه دارى، اى كبوتر ِ من كه در جاى‌هاء ِ بلند مى‌نشينى! بيا كه مرا از ديدار ِ روى خود شادمان كنى و از شنيدن ِ آواز ِ خويش شكفته كنى كه صداى تو هوش‌ربا است و روى تو هوش‌ربا است در برترين ِ مقامى از هوش‌ربايى.» «- دلدار ِ من از آن ِ من است به‌تمامى و من از آن ِ اويم به‌تمامى. همچون شبان ِ جوانى كه گله‌ى خود را در سوسن‌زاران به چرا مى‌برد همچون‌روباهان‌جوان‌سال،كه‌تاكستان‌هاى‌پُرگُل‌را تاراج مى‌كنند ) روبهكان را از براى من بگيريد! شبان جوان را بگيريد! ( دلدارم رمه‌ى بوسه‌هايش را خوش در سوسن‌زاران ِ من به گردش مى‌برد، خوش در تاكستان من به گردش مى‌برد.» «- بدان ساعت كه نسيم ِ مجمر گردان روز برخيزد، بدان هنگام كه سايه‌ها دراز، و آن‌گاه بى‌رنگ شود زود به سوى من‌آ، اى دلدار ِ بى‌همتاى من! زود به سوى من‌آ، اى شيرخواره‌ى ماده غزالان! از دل ِ كوهساران درهم و آبكندهاى بِتِر، زود به سوى دلدار ِ خويش آى!»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به اشتراک:

پست های بیشتر