گفتگوی تلویزیون برابری با رفیق فریبرز سنجری!
جنایات ساواک و پرویز ثابتی
توضیح : در رابطه با جنایات ساواک شاه و نقش پرویز ثابتی در ساواک مسالهای که اخیرا باعث شد تعدادی از زندانیان زمان شاه از وی شکایت نمایند- در تاریخ ۲۴ مارچ ۲۰۲۵ تلویزیون برابری گفتگویی با رفیق فریبرز سنجری از زندانیان سیاسی زمان شاه و از مسئولین چریکهای فدائی خلق ایران انجام داد. آنچه در زیر میآید متن این گفتگو میباشد.
تلویزیون برابری: با درودها و سلام های گرم به شما بینندگان عزیز تلویزیون برابری و برنامه گفتگو. با فریبرز سنجری هستیم. درود بر تو فریبرز جان.
فریبرز سنجری: قربان شما ممنون. امیدوارم که سال نو سال خوب و پر از موفقیت و پیروزی باشه برای بینندگان شما و مردم ستمدیده کشورمون و بتوانیم در این سال جدید شاهد نابودی جمهوری اسلامی این جرثومه فساد و تباهی باشیم و بالاخره بعد ۴۶ سال مردم ما یک نفس راحتی در سال نو بکشند.
مجری برنامه: منم باز به شما و همه بینندگان عزیز تبریک میگم نوروز رو امیدوارم نوروزتون پیروز باشه و هر روزتون نوروز و یک بهاران خجسته ای رو امسال شاهد باشیم با سرنگونی این حکومت اسلامی حکومت جنایتکاری که پیش از ۴۶ ساله جامعه ما رو در ویرانی و همه بهترین فرزندان ایران رو در واقع به جوخه های مرگ سپرده یا در تبعید و زندان و فشارهای فراوان. امیدوارم که به قول شما سال خوبی رو ما داشته باشیم. فریبرز جان از زمانی که یه لحظه ای که ما این خبر شکایت سه زندانی سیاسی دوران محمد رضا رو در یکی از این دادگاه های فدرال امریکا دیدیم بسیاری از در واقع در رسانه ها فارسی زبان و پلاتفرمها جدال بزرگی آغاز شد برای دو چیز یکی مسئله مربوط به جنایت و شکنجه و حق دادخواهی مردممون و یکی سطح سیاسی قضیه. یعنی جریانات سلطنت طلب و حامی رضا پهلوی که میخوان اون رو به شاهی برگردانند و جریان سیاسی آزادیخواه و طرفداران حاکمیت مردم خصوصا این بیانیه هایی که بعد از اون انتشار پیدا کرد صف بندیها رو بسیار روشنتر کرد به گونهای که ما شاهد بودیم که بسیارانی از خود این جریانات سلطنت طلب که پرچم ساواک رو بالا برده بودند و با آفتابی شدن پرویز ثابتی در جریان جنبش خیزش انقلابی ۱۴۰۱ در واقع اون رو به عنوان عامل و آمرین بسیاری از شکنجه ها و سرکوب های دوره رژیم شاه میدونستن که بعد از مدتی آفتابی شده بود کسی که معمار نهادین سازی شکنجه و واقعا یک قاتل هست، این سیاست شکستن قبح شکنجه و قتل و عادی سازی لگد مال کردن حقوق انسانی مردم بلند کردن پرچم ساواک در میان سلطنت طلب ها و طرفداران پادشاهی به روشنی همه چیز رو برای ما روشن کردن. شما خب به روشنی میدونین ثابتی کی هست برای بینندگان تلویزیون برابری بگین نظرتون در رابطه با پرویز ثابتی و اون دوره چه هست و چرا اهمیت داره این شکایتی که انجام شده و چگونه باید پیش برود.
پاسخ: ببینید دو تا موضوع فکر کنم شما مطرح کردید یکی در مورد نفس این شکایته، یکی در مورد اینکه خود پرویز ثابتی کی هست. در مورد خود شکایت من خیلی روشن بگم در شرایطی که سلطنت طلب های بی شرم با وقاحت تمام دارند آرم ساواک رو بلند میکنن و میآورند توی تظاهراتشون حتی عکس ثابتی قاتل رو خب این اقدام مثبتی است در افشاگری علیه این سلطنت و ساواک و همه جنایت هایی که سلطنت پهلوی در تمام اون سالهای طولانی که بر ایران حکومت میکرده انجام داده. ولی از این طرف من باید تاکید کنم که ما نباید دچار این اشتباه بشویم که فکر کنیم با چنین دادگاهی ما به عدالت دست پیدا خواهیم کرد و یا دادخواهی خانواده های قربانیان شکنجه این طوری برآورده میشه. ما باید بدونیم که دادگاهی که ثابتی رو قراره محاکمه بکنه و تا آن جا هم که من اطلاع دارم پرونده رو پذیرفته و حالا وکلای ثابتی زمان خواستن تا بعد در دادگاه حضور پیدا کنند، اینها بخشی از امپریالیزم امریکا هستن و به هیچ وجه ما نمیتونیم جنبش دادخواهی مردم خودمون رو در این مسیر تعریف بکنیم. به واقع دادخواهی مردم ما چه در دوره شاه چه در جمهوری اسلامی در بستر سرنگونی جمهوری اسلامی و جایگزینی یک رژیم انقلابی و مردمیه که امکان میده دادگاه های مردمی تشکیل بشه، یک فضای بازی وجود بیاد برای طرح شکایت ها و اونجا ما میتونیم امکان این رو پیدا کنیم که جنایتکارها رو در دادگاه های مردمی به سزای اعمالشون برسونیم. اما این که ثابتی کیه، ببینید در هزار و سیصد و سی و شش اگر اشتباه نکنم، رژیم شاه سازمان امنیت و اطلاعات کشور رو درست کرد و رئیس اولیه اش هم تیمور بختیار بود که اتفاقا ثابتی در ترور او نقش داشت و افتخار هم کرد و توی همین تلویزیون هایی که باهاش مصاحبه کردن و یا کتابی که نوشت “دامگه حادثه” براش عرفان قانعی فر نوشت با افتخار هم این را جزء افتخارات خودش اسم میبره. در این اداره ۹ تا چیز داشت اداره ساواک، ۹ تا اداره داخلی داشت که بعداً شد ۱۰ تا و اداره سوم که ثابتی یک مدت زیادی مسئول یا مدیر کل اداره سوم بود، مسئول امنیت داخلی کشور بود. مثلا اداره ای داشت به امور کارگزینی میپرداخت اداره ای داشت که به مسائل جاسوسی در کشور های همسایه میپرداخت ولی اداره سوم کارش این بود. خب امنیت در دیکتاتوری شاه هم برای همه مردم ما روشنه معنیش چیه چون دیکتاتوری شاه اجازه نمیداد که هیچ کس اعتراض بکنه اجازه نمیداد که مردم متشکل بشن. بدیهی ترین حقوق مردم را زیر واقعا سرکوب پایمال میکرد و اداره سوم وظیفه اش این بود که این امنیت رو با همین زندان و شکنجه و اعدام و اینها برقرار بکنه و ثابتی در یک مقطع خیلی طولانی رئیس این اداره بود و کارش هم همین گرفتن همه نیروهای آزادیخواه، گرفتن کمونیست ها بود و این هم ادعای احمقانه ایه که ساواکی ها میکنند که فکر میکنند که اینها فقط مبارزه شون یا مقابله شون با کسایی بوده که به مبارزه مسلحانه اعتقاد داشتند. اصلا اینطوری نبود چون لازمه اینجا تاکید کنم، من از ۱۳ مرداد ۱۳۵۰ تا ۳۰ دی ماه ۱۳۵۷ در زندان های شاه بودم و به تعداد زیادی من زندانی میشناسم با من رفیق بودن دیدمشون که اصلا تو پرونده شون یه چیزی به نام اسلحه یا حتی اعتقاد به مبارزه قهرآمیز وجود نداشت. ولی همه اونها هم مثل بقیه تحت شدیدترین شکنجه ها قرار داشتند. …الان وزارت اطلاعات یعنی فرزند واقعی همین ساواک وقتی میریزند خونه مردم دنبال هارد دیسک و موبایل و لپ تاپ و این چیزهاست، اون موقع وقتی می ریختن دنبال کتاب بودند و این کتاب هم هر چیزی که خود رژیم شاه اجازه داده بود که چاب بشه رو میگرفتن میگذاشتن توی پرونده ات به اسم کتاب ضاله وحالا یک جرم هم برات درست میکردند. بگذارید من فقط یک نمونه اشاره کنم اگر به دفاعیات رفیق بیژن جزنی مراجعه کنید یکی از جرم هاش اینه که با بیگانگان ارتباط داره. علتش اینه که کتاب “بیگانه” آلبرکامو رو تو خونه اش گرفتن. یعنی ببینید چقدر این ساواک و این ثابتی مسئول این اداره واقعا کارشون احمقانه، وقیحانه، بیشرمانه است که یک کتابی که خود رژیم قانونا اجازه داده چاب بشه رو چون اسمش بیگانه است، اصلا بدون این که بفهمند این “بیگانه” یعنی چی از نظر نویسنده، طرف رو گرفتن و این رو کردن جرمش که تو با بیگانگان ارتباط داری. در نتیجه من تاکید بکنم که گرچه با آغاز مبارزه مسلحانه در سال ۴۹ در ایران ساواک بر شدت شکنجه ها و سرکوبگریهایش افزود ولی اصلا فقط به طرفداران جنبش مسلحانه نبود که میزد، و واقعا وحشت و رعب را که در سطح جامعه میخواست ایجاد بکنه از طریقی هم جز اعمال شکنجه و تیرباران و واقعا حتی تبلیغ این که ما اگر بگیریمتون این کارها رو باهاتون میکنیم در سطح جامعه به جز این اصلا امکان پذیر نبود که یک چنین فضایی ایجاد بکنند که به قول خودشون میخواستن سکوت قبرستانی در ایران برقرار کنند. در نتیجه ثابتی به عنوان رئیس اداره سوم و بعدها یک مقطعی معاون ساواک، آدمیه که در صدها جنایت مستقیماً نقش داشته. من از ترور تیمور بختیار که خودش در کتابش دامگه حادثه توضیح داده، در تلویزیون مصاحبه با تلویزیون که فکر کنم امریکا توضیح داده در اون مستندی که برایش ساختن که یکی از همین مستندسازهای جمهوری اسلامی اومد و یه چیزی به اسم مستند که اصلا مستند نبود گفتگو نبود یک تبلیغ بود برای تطهیر ساواک برای اینکه همین کارهایی که ما امروز تو تظاهرات میبینیم انجام بشه رو اومدن میکروفون را گذاشتن جلو ایشون و آنجا هم گفته. پس جدا از این یه تعداد زیادی ما زندانی سیاسی داریم که در زیر شکنجه شهید شدند. ببینید من فقط اسامی را میگم. بهروز دهقانی، اسداله بشر دوست، دیباج از مجاهدین، فاطمه امینی از مجاهدین، شیرین فضیلت کلام از چریکهای فدایی، بهمن روحی آهنگرانی از فدایی ها، ابراهیم پوررضا خلیق که در مشهد زیر شکنجه کشتنش، محمود نمازی و منصور فرشیدی که در قزوین دستگیر شدن و بعد بر مبنای اعترافات خود تهرانی که هم فیلمش هست و هم در روزنامه ها چاب شده و هم یکی از این چیزهای (مهره های) جمهوری برداشته یک چیزی چاب کرده به عنوان شکنجه در ایران همه اونا را گذاشته و اونجا خیلی روشن میگه که نمازی و فرشیدی رو حسین زاده گفت که باید بکشید. حسین زاده هم یکی از مسئولین شکنجه در کمیته مشترک و ساواک بود، و ما کشتیم. خب همه این کارها زیر نظر ثابتی و با امضاء ثابتی است که انجام میشه. یعنی اگه کسی بخواهد شک کنه در اینکه ثابتی یک قاتله، باید در واقعا هوش و حواس خودش برود شک کنه. ما ببینید در تاریخ مبارزاتی مردم ما یک چیزی هست که بهش می گویند “جنایت در تپه های اوین” ۹ زندانی سیاسی رو که هر کدوم هم مدتها بود از زندانشون گذاشته بود. یعنی مثلا شاید ۸ سال کشیده بود مثلا رفیق سعید کلانتری ۱۰ سال محکومیت داشت فکر کنم ۸ سالش را کشیده بود. حسن ضیاظریفی، بیژن جزنی، عباس سورکی، اینا رو بردن با دو تا از مجاهدین کاظم ذولنوار و مصطفى جوان خوشدل در تپه های اوین به تیر بستن بعد هم گفتن از زندان فراد کرده در حالی که همه اسناد نشون میداد که تیرها از جلو به اینا خورده، بعد هم شلیک آخر هم به مغزشون شده و بعد هم گزارشات پزشک قانونی نشون میداد که اینا شکنجه شدن. خب بعداً هم تهرانی یعنی نادری (بهمن نادری پور) اومد توی دادگاهی که بعد از قدرت گیری جمهوری اسلامی براش تشکیل دادن خیلی روشن گفت ثابتی دستور داد ما رفتیم اینا رو آوردیم و اونجا یکی از ما هم یک سخرانی کرد که رفقای شما بیرون رفقای ما رو میکشن ما هم تصمیم گرفتیم شما رو اعدام بکنیم و بعد هم بستنشون به رگبار. خب این جنایت جنایتیه که همه چیزش روشنه. کسی هم که گفته خودش کسی بوده که در صحنه جنایت حضور داشته و کسی هم که این دستور رو داده خود پرویز ثابتی است. در نتیجه در اینکه شما میگید قاتل، واقعا محق اید، این یک قاتل است. واقعا چه کسانی که زیر شکنجه کشته شدن چه کسانی که این طوری کشته شدن چه قتل هایی که حالا در دوره جمهوری اسلامی معروف شده به قتلهای زنجیره ای. در دوره ساواک هم خب همین طوری بود. خب اگر بره آدم همین هنر پیشه ای که گوزنها را بازی کرد این تعریف میکنه که منو که خواستن گفتن این چه فیلمی است که بازی کردی. بعد گفتن یه بار یه دفعه یه کامیون خورد بهت ها. خب این یعنی همون قتلهای زنجیره ای که حالا مال اینها هیچ وقت رو نشد ولی در جمهوری اسلامی اون تضادهای درونیشون یه تعدادش رو شد که یک رسوائی بزرگی برای جمهوری اسلامی به وجود آورد و وزارت اطلاعاتش به وجود آورد که مجبور هم شدن بالاخره یکی رو بگیرن از نظر خودشون قربانی کنن که بگن اون موضوع سر یک عنصر خودسری بوده که اینکار را کرده. پس در نتیجه محاکمه پرویز ثابتی به دلیل جنایتهایی که کرده خصوصا ساواک، ما باید شک نکنیم همونطور که وزارت اطلاعات شکنجه و تیرباران، اعدام، به دار آویختن جزء ذاتی چنین سیستمی است. چه در ساواک چه در وزارت اطلاعات. وزارت اطلاعات وقتی میره در تابستان ۶۷ اون همه زندانی سیاسی رو که همه هم محکومیتشون روشن بود خود دادگاه های جمهوری اسلامی محکومیتشون را روشن کرده بود و داشتن زندانشونو میکشیدن رو میگیره دوباره یک کمیته مرگ تشکیل میده یکی دوتا سؤال میکنه و بعد میکشه خب این همون کاریه که ثابتی در سطحی پایین تر در تپههای اوین کرد.
مجری برنامه: خوب یک لیست دوم هم که داشت. یعنی در واقع همون موقعی که در واقع توی تپه های اوین که اون بچهها را برد، من توی خاطرات خیلی از این رفقامون میبینم که از بچه های زندان بودند میگن که در همون موقع توی بعد از ۳۱ فروردین ۵۴ در واقع این خبر اعلام شد و اینا میگه که یک باره خیلی مواقع اومدن قبلش چیز کردن یه سری زندانیان سیاسی رو برداشتن و بردن اوین یعنی یه حدود یه لیست بزرگتری که افراد بسیار نوشته که ناگهان روبن این رو نوشته که ناگهان بلند گوی زندان اعلام کرد که افراد زیر به زیر هشت بیایند. روبن، غلام ابراهیم زاده، رضا نعمتی، ناصر کاخ ساز، شکرالله پاک نژاد، سیاوش شافعی چند نفر دیگر میگه در فهرست کسانی قرار داشتن که زیر هشت فراخونده شدیم میگه ما رو سوارو ماشین کردن و میدونستیم که میبرندمان اوین. بعد میگه که اونجا و همه این بودن که دست بالمون رو بستند و چشا بسته و همه منتظر بودیم که با عنوان فرار از زندان هم حتی به مسلسل کشیده بشویم یا بسته بشیم و این وضعیت تا چند ساعت طول کشید تا آنگاه ما رو به اولین اتاق بند عمومی اگه فراموش نکرده باشم بند عمومی بند ۲ اوین که کاملا خالی شده بود بردن چشمبند رو از چشممان رو برداشتن و حدود دو سال در این بند وبند های دیگه بودیم میگه اگه اون اعتراضات توی خارج از کشور توسط کنفدراسیون انجام نمیشد قطعا در واقع این کار رو میکردن میگه اصلا یه سرهنگ وزیری بود که حتماً شما بخوبی میشناسیدش رئیس وقت زندان اوین که میگه یک آدم روانی و واقعا سادیست و آزارگر بود و اون اومد گفت که در واقع شما تئوری بقا رو رد کردید حالا از ما چه توقعی دارید و میگه به همین سبب اصلا همه چیز شده بودن حالا در مورد این سرهنگ وزیری که زیر دست این بود چرا که میشه من به اون چیز سیروس نهاوندی بعداً اشاره میکنم. بفرمایید شما.
پاسخ: ببینید خب برای اینکه این ۹ نفر رو بکشن معلومه تعداد زیادی از زندانیان رو از جای مختلف آوردن اوین و بند دو اوین هم که پایین چپی ها بودن بالا مجاهدین اصولا از قبل هم بود. مثلا قبل از این چیز ها ما خودمون تو بند دو اوین بودیم ولی اون رو تبدیل کردن به جایی که دیگه اکثر کسایی رو که بهشون حساسیت داشتن در اون بند گذاشتن و بهشون ملاقات نمی دادن، محدودشون کرده بودن، روزنامه نمی دادن اما این که یک لیست دیگه ای بود این یه واقعیته لیست دوم بود و یک عناصری هم کاملا می دونستن که کاندید لیست دوم هستند. ولی این که این کار رو انجام ندادن به خاطر فشارهایی بود که رسوائی اعدام ۹ نفر به بار آورد. در نتیجه ساواک و دربار دست نگه داشتن تا مثلا فضا براشون آماده تر بشه بعد این کار رو انجام بدن، که خب با اومدن کارتر روی کار، اصولا فضا یه شکل دیگه ای پیدا کرد و هیچوقت این امکان به اینا دست داده نشد که دوباره اون جنایت رو تکرار کنند در هر ابعادی. ولی واقعیت اینه لیست دومی وجود داشت و یه حدی کاندیده هاش هم مشخص بود که کیها رو میخواهند بکشند. یک عدهای بودند که خب ساواک بهشون حساسیت داشت و هر جور شده میخواست اونا رو از بین ببره. ببینید مثلا برای این که ما این وضع ساواک رو بدونیم من یک چیزی از خاطرات علم براتون تعریف کنم. در خاطرات علم وقتی که صلیب سرخ اومد به ایران و زندانی ها رو دید و یک گزارش داد به شاه، علم از این گزارش ناراحته، به شاه میگه که اعلیحضرت این گزارش به نفع ما نیست. شاه میگه نه این فقط برای ماست جای دیگه ای پخش نمیشه و چیه در اون گزارش صلیب سرخ اعلام کرده که ما ۹۰۰ تا زندانی رو شناسائی کردیم از تعداد زندانی های سیاسی که دیدیم که آثار شکنجه رو بدنشونه. بعد شاه برمیگرده به علم میگه این آمار با آماری که اون هیئتی که خودم تعیین کرده بودم که بروند بررسی کنن انطباق داره. یعنی خود هیئت شاه هم تایید میکرده که ۹۰۰ نفر آثار شکنجه رو بدنشونه. خوب حالا من اینو بگم و این که حالا هر چیه هم این ساواکی ها و این سلطنت طلبها و اینا بیایند بگویند نخیر شکنجه نبوده. حالا یه عده شون که وقیح اند که تازه میگن بوده، کم بوده، باید بیشتر میبود. ولی چیه هر چی هم از این چیزها بگویند ولی این واقعیت را که نمیشه انکار کرد. ببینید وقتی که قرار شد صلیب سرخ زندانی های سیاسی رو ببینه ما یه عدهای بودیم که آثار شکنجه در بدنمون بود و آنها هم میدونستن که اینها رو که ببینند اینها نشون خواهند داد. به همین دلیل ماها رو توی زندانها شاید یک هفته میچرخوندن. تعدادمون هم زیاد بود. مثلا اوین بودیم یه دفعه بلندگو میگفت یه لیست بالابلندی رو میخوند میگفت وسایلتون را جمع کنید بیایید. ما رو میبردن کمیته. معلوم بود صلیب سرخ داره میره به اوین. تو کمیته بودیم یه دفعه دوباره میگفتن (که اونجا دیگه بلندگو هم نبود) می آمد نگهبان لیست رو میخوند سوارمون میکردند و میبردند قصر. بعد از چند بار که ما رو چرخوندن، بالاخره توی قصر مجبور شدن ما رو نشون صلیب سرخ بدن. که میگه در گزارش صلیب سرخ اومده که ۹۰۰ نفر آثار شکنجه روی بدنشون هست. درست به این خاطره که اونجا همه ما رو دیدند دیگه، و این بچه هایی هم که بهتون گفتم از همه گروه ها بودن، نه یک گروه، از همه گروه ها بودن و اینها هم خیلی با جسارت همه شکنجه هاشون رو برای صلیب سرخ تعریف کردن و آنها هم در اون گزارششون این رو قید کردن. و اینجا بود که دیگه این مورد هم بود. در این تعدادی که براتون گفتم یه عدهای بودن که اساسا دادگاه های علنی داشتن و اینها عکس هاشون توی روزنامه ها اومده بود، و همه در کنفدراسیون چه بخش خارج از کشور سازمان چریک ها و مجاهدین، چه گروه های طرفدار حقوق بشر، اینها هم این اسامی رو داشتن و من یادمه مثلا اون موقع مثلا هر کسی که رادیو بغداد مثلا کارش این بود که می گفت فلانی را در فلانجا گرفته اند، در اینجا گرفتن، اسمش و مشخصاتش را می داد. خوب این اسامی در خارج از کشور بود، دست صلیب سرخ هم بود، دنبالشون میگشت، اینها هم نشون نمی دادن. همین ثابتی نشون نمی داد ولی بعد مجبور شدن و نشون دادن و حاصل این نشون دادن اون گزارشیه که میگه ۹۰۰ نفر در بدنهاشون آثار شکنجه هست، واقعا هم هست. خیلیها در این رژیم دار و شکنجه واقعا شاهنشاهی وحشیانه شکنجه شدن. من فقط اسم چند تا رو میگم مثلا موسی محمدنژاد، محمد علی شرف دین زاده، احمد حنیف نژاد، اصغر ایزدی و خیلی های دیگه.
مجری برنامه: همایون کتیرائی را که سوزانده بودند.
پاسخ: اون ها کسائی بودند که شهید شدن. من اینهایی که زنده بودن و هنوز هم زنده هستند خوشبختانه. آنهایی که شهید شدن، خب مثلا همایون کتیرائی رو با هیتر گذاشته بودن زیر صندلی تمام باسنشو سوزنده بودن و آنقدر این رفیق مقاومت کرده بود که تا مدتها این یه مسئولی قزل قلعه داشت استوار ساغی. این استوار ساغی هر کسی که مثلاً زیر شکنجه جیغ و داد میکرد و التماس میکرد، می رفت بهش می گفت تو که مثلا … (حالا اون یک کلمه دیگه می گفت) تو که دلش را نداشتی چرا اومدی؟ برو از کتیرائی یاد بگیر. بطور واقع این حرف رو میزد. یا مثلاً من نمونه مشخص براتون بگم، مثلاً مسعود احمد زاده خب این هم پشتشو سوزونده بودند و هم شکمش رو و خودم با چشمهای خودم دیدم.
مجری برنامه: توی دادگاه هم نشون داده بود.
پاسخ: بله توی دادگاه هم نشون داده بود. که “نوری البلا” اونجا بود و رفت در نشریه “ساندی تایمز” یه چیزی نوشت که چیه نشون می داد که اصلا توصیف کرد آثار سوختگی در بدن این رفیق رو. بعداً هم که یک خبرنگاری اومد با شاه مصاحبه کرد و به این گزارش ساندی تایمز استناد کرد و شاه هم عصبانی شد و بهم زد این مصاحبه را. در ضمن فکر کنم این مصاحبه شاه با ترجمه فارسی در سایت سیاهکل هست اگه کسی مایل باشه ببینه. جدا از این مسائل من عباس مفتاحی رو واقعا خودم با چشمهای خودم دیدم. ۲۶ روز تمام او را شکنجه میدادند. ۱۵ روز روی تخت شکنجه بود. یعنی اون اتاقی که اون تخت رو که گذاشته بودن، و این رو روش خوابانده بودند و پاهاش رو بسته بودند و میزدند. ۱۵ روز کامل توی اون اتاق بود. سه بار روی پاش عمل جراحی کردن. نه به خاطر این که مثلا حالا کمکش کنن که آثار شکنجه بره، برای اینکه پاش آماده بشه برای شکنجه های بعدی. انواع و اقسام شکنجه ها رو میکردند. از شلاق که شلاقش در ابعاد مختلف بود. ولی شلاق معروفش اونجا در اوین میگفتن چهار در ده. که یک کابلی بود که چهار تا سیم مسی که روکش داشت در درونش قرار داشت. و بعد با این میزدن کف پای زندانی یا به باسن زندانی یا به بدن زندانی. بیشتر کف پارو می زدن، و بعد واقعا بین خودشون چون بازجوهای جوان مثلا همینطوری می زدن پای طرف خونی میشد. بعد، وقتی پای طرف خونی میشد امکان این که بیشتر بزنی کم می شود. ولی حسینی استادشون بود واقعا. به ردیف پشت سر هم همینطوری می زد به کف پا که تمام قسمت پا شلاق بخوره، زندانی درد بکشه و اگر چیزی داره بگه و بعد دوباره که یک ردیف می موند ردیف دوباره و بعد یک کار دیگه هم می کردن مثلا هر ربعی(ساعت) که مثلا همینطوری می گم کتکت می زدن شکنجه ات میدادن، بلندت می کردن با شلاق به بدنت می زدن مجبورت می کردن یک کاری به اسم “بشین و پاشو” که این باعث می شد خون توی پاهات جریان پیدا بکنه و باد شکنجه کمی بخوابه و امکان پیدا کنن که بیشتر بزنن. مثلا خود من که میزدن این تهرانی من میدیدم با یه خودکاری زیر پای من را اینجوری می کنه من اونوقت داشتم شلاق میخوردم ولی پیش خودم گفتم که توی این وانفسا این مردکه چیکار داره می کنه. بعد از یک مقداری که این با خودکار چیز کرد و اینا بعد ما رو بلند کردن حالا شروع کردن زدن که بشین و پاشو کن. من آنجا فهمیدم که بابا این خودکارم نقش همون بشین و پاشو رو داره یعنی گردش خون رو تسریح میکنه و جا باز میکنه برای شکنجه های شلاق بیشتر. من فقط برای اینکه این برنامه ربط پیدا میکنه دستبند قپونی اینجوری میزدن دست ها رو از پشت خیلی دردناک بود قفسه سینه رو بعد به حالت دستبند قپونی آویزونت می کردن بعد شلاق در کف پا و همه جای بدن، سوزن زدن زیر انگشت ها، بی خوابی دادن، با سیگار بدن تو را سوزندن، یا البته برای همه نکردن ولی هیتر میگذاشتن زیر تخت و تو یا قسمت باسنت یا شکمت اون هیتر چه کار می کرد می سوزند. مثلا رفیق احمد زاده – مسعود احمد زاده- تعریف میکرد که من که به شکم روی تخت دراز کشیده بودم و هیتر گذاشته بودند زیر تخت و این داشت شکمم را می سوزند من با چشم خودم می دیدم که قطرات روغن دارد از بدنم می ریزه روی زمین. این چی جنایتی این ساواکی ها و واقعا وقتی ما می گیم ساواکی ها باید تاکید کنیم و وارثین برحقشون یعنی همین وزارت اطلاعاتی ها دارن علیه مردم می کنند، بعد یاد این دوره جنبش ۸۸ اگه یادم نرفته باشه یه چیزی درست کرده بودند بنام کهریزک. تو این کهریزک خب به مردها تجاوز می کردند و سه چهار نفر هم از زندانی هایی که در خیزش ۸۸ دستگیر شده بودن تو اونجا کشته شدن که یکیشون هم خود باباش آدم مهمی بود در جمهوری اسلامی و این مسئله چیز کرد به هر حال این وقتی انعکاس پیدا کرد این کهریزک به قول مرکزی که تجاوز می کند و اذیت می کند و شکنجه می دهد و آزار می دهد شناخته شد تو افکار عمومی. من بعدا دیدم که مثلا طرف این در اومد یه نواری بود از مقامات امنیتی جمهوری اسلامی که داشت به او یکی پشت بیسیم می گفت کهریزکیش کن. یعنی ببینید چه وقاحتی یعنی فقط آدم هایی مثل ثابتی هستند که چنین وقاحتی رو دارن، “کهریزکیش کن” یعنی ببر اونجا بهش تجاوز کن، و این کاری که خب تو همین ساواک و شهربانی و بعدا کمیته مشترک ضدخرابکاری اینها می کردند. یک مورد دو مورد هم نیست شاید مثلا زنهایی که بدن اعظم روحی آهنگرانی رو تو حموم دیدن و هم تعریف کردن بعدها که تمام پشتش آتیش سیگار گذشته بودن. این واقعیتیه که در ساواک بوده و حالا این ثابتی که مدعی است که حقوق خونده بود و با شکنجه مخالف و شکنجه رو غیرقانونی می دونه، مثل اینکه فکر میکنه خیلی شاهکار کرده که چون من حقوق خوندم با شکنجه مخالفم ولی در عمل انجامش ولی می آیم جلوی دوربین که میشینم میگه نه من اصلا شکنجه ای ندیدم در حالی که بروید در دادگاه سال ۴۷ گروه جزنی رسما اعلام می شود که ثابتی یکی از شکنجه گران بوده که در این شکنجه این گروه نقش داشت، چاپ هم شده. یا عباس مفتاحی خودش تو اتاق به ماها گفت که ثابتی رو منو در حالی که وحشیانه شکنجه می دادن ثابتی رو آورده بودن که منو تحت فشار بزاره که بیا و در تلویزیون اون موقع ما دست از سرت میکشیم. در نتیجه کسانی که واقعا می خواهند ساواک و نهادهای امنیتی رو بشناسند باید بدونند شکنجه و اذیت و آزار جزء ذاتی این سیستمهاست و شکلهای مختلفی داره، برخی چیزهای ابتکاری هست که به عقل به قول معروف جن هم نمیرسه ولی یک بازجو احمقی اونجا سر تو پیادهاش میکنه. و اصلا چیز هم نیست که بگوئی یک چیز عمومی هست و یه شخص خاصی رو یک کار خاصی رو پیاده می کنند و منظور از شکنجه هم روشنه می خواهند اطلاعات بگیرن و بعد هم طرف رو خرد کنن با اطلاعاتش به دوستانش به رفقاش دسترسی پیدا کنند و از سوی دیگه با انعکاس این مسئله در سطح جامعه رعب و وحشت ایجاد کنند و اجازه ندهند که مردم دوباره بلند بشوند و بخواهند به فکر مبارزه بیفتند.
مجری برنامه: این چیزی که شما خوب از شکنجه ها و اینها گفتید از چیز دیگری که نقش خود این ثابتی رو در واقع خیلی جلو چشمان میاره اون تشکیل به اصطلاح سازمان رهائی بخشی بود که توسط ساواک و اون شخص “تهرانی” اینا انجام شده اینا و موقعیتی که اونها پیدا کردن در واقع میبینیم که یکی از رفقای فدایی مثل اینکه رفیقمون “سید جمال الدین سعیدی” که ارتباطش قطع شده بود بعد اومده بود وصل شده بود، به گونه ای به بچه های سازمان به اصطلاح سازمان رهائی بخش اینها در واقع به نقش در واقع سیروس نهاوندی در واقع پی میبرن و موقعیتش این که اون تردید داشتن بعد اون رو جمع میکنن ساواک و میان در روز ۳۰ آذر ۵۵ و میریزن تو خونه های تیمی که خود ساواک برای اینا درست کرده بود و ۲۰۰ نفر رو دستگیر میکنند بعد دو تا خانه تیمی رو که میدونستند که مسلح هم نبودن و مقاومت مسلحانه هم در کار نبوده میریزن و همه اون ها رو قتل عام میکنند و سعیدی و در واقع دهقان رو دستگیر میکنن و میبرن زیر بازجوئی اینها که اینها چطور فهمیدن که در واقع این سیروس نهاوندی مامور ساواکه و بعد میگن که سید جمال الدین سعیدی و بهرام نوروزی اینها رو میندازن در واقع دریاچه قم. تو این زمینه چگونه میبینید چون خب انعکاسش در واقع توی زندان ها هم بود و این نقشی که ساواک داشت میدونست که اینا گروه به قول معروف خطرناکی هم نیستن همشون و همه اطلاعاتشون و اینها ساواک از طریق سیروس نهاوندی داشت چرا اونا رو واقعا قتل عام کردن و اونجوری سازمان داد؟ چون من بعدشم یادمه یه سازمان دیگه ای بعد از اون درست کردن مثل شفق سرخ که میخواستن باز یه سری از چپ ها و جریان مخالفین رو در واقع سامان بدن که خوشبختانه به انقلاب خورد و نتونستن همون سیاست ایجاد سازمان رهائی بخش و از این طریق ضربه زدن به سازمان فدایی رو پیش ببرند.
اینو چگونه میبینید؟
پاسح: ببینید یکی از کارهای خیلی همیشگی نهادهای امنیتی اینه که سازمان های تقلبی و موازی میسازه. این کاریه که تو همه نهادهای امنیتی هست مخصوص ساواک نیست، خود همین وزارت اطلاعات هم از این کارها زیاد کرده، ولی در مورد ساواک یک چیزی که هست چند مورد موفقیت آمیز بوده واقعا. یه مورد که شما گفتید سیروس نهاوندی. سیروس نهاوندی رو گرفته بودند و قرار بود ببرندش دادگاه این میدونید که اینها بانک زده بودند بانگ ایران انگلیس را سال ۴۹ زده بودند، به سفیر آمریکا حمله کرده بودند، سیروس نهاوندی میدونست که احتمالا اینا رو اعدام میکنند، رفت اطلاع داد که این هم توی اعترافات تهرانی روشن هست و به تهرانی گفتش که من میخوام همکاری کنم و تهرانی گفتش که من در این حد نیستم، رفته بود به بالاتر از خودش گفته بود. بالاتر تهرانی عضدی بود، بعد ازعضدی هم همین ثابتی بود. اینها سیروس نهاوندی رو میبرند باهاش مذاکراتشون رو میکنند و قول و قراراشون را می گذارند بعد میان در بیمارستان ۵۰۱ ارتش یه تیر میزنند به دستش. این تیر را هم میزنند که وقتی این رفت میگه من فرار کردم مثلا در حین فرار تیر خورده باورش کنند. دکتری هم که از خود بچه های همین سازمان انقلابی اون دوره بود دست او را دیده و در خاطراتش گفته که من پانسمانش کردم. به این طریق این رو فرستادند توی بچه هایی که میشناخت و این شروع کرد با بچه هایی که میشناخت اساسا یه تشکیلاتی درست کرد و این تشکیلات هدفش بیشتر این بود که توی روابط انسان ها با هم دارن دیگه مثلا شما یه دانشجویی رو میری پیدا میکنیم یعنی اون دانشجو چهار تا رفیق داره که اونها با این خط نیستن ولی مثلا میخورن به فدایی ها میخورن مثلا به مجاهدین میخورن به گروه های دیگه خب از این طریق همه هم در این سازمان میبایست گزارش بنویسند. این گزارشات هم میرسید دست سیروس نهاوندی و از اونجا میرفت دست اگر اشتباه نکنم فردی به نام رسولی (ناصر نوذری) و بعد بررسی میشد، میرسید به ثابتی. خب این ها وقتی که فهمیدن که یه عده ای شک کردن به سیروس و فکر کردن ساواکیه، خیلیها رو گرفتن، یه عده فکر کنم ده نفر را کشتن که اصلا اسلحه هم نداشتن معتقد هم نبودن به مبارزه مسلحانه که بخوان اسلحه داشته باشند. ولی اینا کشتنشون فقط به این خاطر که سیروس نهاوندی رو در کارهای بعدی حفظش کنن و بتونن دوباره از طریق سیروس نهاوندی دام بگذارند و نیرو های انقلابی چپها و کمونیستها رو بازداشت کنند. خب این یه مورد بود، یه مورد دیگه که باز هم خیلی تاثیر مهمی داشت در فعالیت های مبارزه علیه رژیم شاه یک نفر بود به نام عباس علی شهریاری نژاد که خود همین ثابتی اسمشو گذاشته بود مرد هزار چهره و اگر به مصاحبه های تلویزیونی دی ماه ۱۳۴۹ ثابتی که داره ترور تیمور بختیار را توضیح میده اشاره کنیم یک جوری به این هم اشاره میشه. این جناب عباس علی شهریاری نژاد یا همون بهش میگفتن شهریاری، این شهریاری یک چیزی درست کرده بود به نام تشکیلات تهران حزب توده بعد میرفت با رهبران حزب توده که خارج از کشور هم گزارش میداد ما درست کردیم چیزی هم چاپ میکردن “نامه مردم” اونا هم فکر میکردن که تشکیلات دارن، از کارهایی که این تشکیلات برای ساواک کرد یکی ضربه به گروه جزنی بود. ناصر آقایان از این توده ای های قدیمی بود که پلیس شده بود این عباس سورکی رو که اسلحه ای که داشت را داده بود دست این تا مخفی کنه و رفت گرفت، اون رو تعقیب کردن و رسیدن به خیابون ملک به عباس سورکی و بیژن جزنی هر دو را گرفتند. بعد هم حسن ضیاءظریفی رفت توی خونه دکتر واجدی پور اون هم از رهبران این تشکیلات تهران بود ولی پلیس نبود و ملاقات کرد با عباس شهریاری و یک مذاکراتی با هم کردن که مثلا آیا چه کمک هایی مثلا میتونه تشکیلات تهران حزب توده به اینها بکنه که بعدش خود ظریفی و احمد افشار را گرفتند. از اونجا یه عده شون تصمیم گرفتند دیگه برن فلسطین که باز اونها رو هم این شهریاری برایشون پاسپورت و … غیره و راه عبور درست میکرد که چندتاشون هم توی خوزستان شلمچه اینها گرفتند. در نتیجه عباس شهریاری ضربات بزرگی زد به این گروه تعداد زیادشون نتیجه مستقیم تشکیلات تهران حزب توده بودن که دستگیر شدند و این حالا کار ندارم به ضرباتی که به خود تودهای ها زد چون به اسم تشکیلات تهران سازمان یک توده ای درست کرده بود و افراد طرفدار حزب توده رو جذب میکرد و منفعلشون میکرد، ضربه میزد اینها. اگه اشتباه نکنم علی پاینده از بچه های قدیمی چپ ایران بود که بیشترم فکر کنم که گرایشات توفانی هم فکر کنم داشت. این یک خاطراتی نوشته که در ایران چاپ شده این در قزل قلعه که بوده میگه با یک زندانی که پیر مردی بود و توده ای بود و اینها ما تو اتاق بودیم تهرانی وارد شد. گفت وقتی تهرانی چهره این دوتا به هم خورد یه لبخندی تهرانی زد و رفت و گفته که این اصلا خیلی ناراحت شد. ما ازش پرسیدیم چی شده؟ گفت بابا این تهرانی هم حوزه من بوده تو تشکیلات تهران. یعنی باهاش هم حوزه بوده مینشستن و با هم بحث میکردن و مثلا اونجا اون قیافه توده ای میگرفته و اطلاعات بهرحاڵ اینو میگرفته میبرده میداده به ساواک…
مجری برنامه: در مجموع خصوصا این مسئله طرح سؤالی هست برای خیلی ها بعد از ۴۸-۴۷ سال چرا مهمه در واقع چرا مهمه این مسئله شکایت از ثابتی و بیش از هر چیز مطرح کردن موقعیت و وظیفه ای که ساواک داشت و تخریبی که در واقع به وجود آورد و فرزند زمانی خودش ساواما و این دستگاه امنیتی کنونی را در واقع به وجود آورد. چرا اهمیت داره برای امروز و آینده ایران؟
پاسخ: ببینید، هر چی که نهادهای امنیتی چون کارشون خیلی روشنه مخفیه برخی ها دچار این توهم بودند. اسم نمی برم ولی فکر میکردند میروند با ثابتی مصاحبه میکنند اون براشون تعریف میکنه که مثلا سیروس نهاوندی چه کار کرد چه جوری بود یا ما به خانه مهرآباد جنوبی در هشت تیر چه جوری رسیدیم؛ این ها توهم است. دستگاه امنیتی حتی طرف که میره و کنار گذاشته میشه یا میره هم باز حرف نمیزنه. این خاصیت تمام دستگاه های امنیتیه و در نتیجه دادگاهی کردن اینها اگر از این زاویه باشه که افشاء کنه روش ها و سیستم های کار این دستگاه ها رو خیلی مثبته ولی نباید دچار توهم شد و انتظارات دیگری داشت. ولی از این زاویه که این دستگاه امنیتی چون مثلا ببینید این ثابتی تا مدتها سالها مخفی بود کسی نمیدونست کجا چون چهره شناخته ای شده بود آمده بود تو تلویزیون اینها همه میدونستن که این زنده است و خارج از کشوره ولی نمیدونستن کجاست. برخیها میگفتن اسرائیل است بعضیها میگفتند امریکاست. این وقتی که اومد با تلویزیون آمریکا صحبت کرد و با اون قانعی فرد صحبت کرد و بعد کتاب نوشت در دامگه حادثه خب این علنی شد ولی چه جوری علنی شد؟ در ارتباط با وزارت اطلاعات علنی کرد خودشو. یعنی اساسا اون کسی که فرستاده بودن که با این مصاحبه کنه خودش وزارت اطلاعاتی بود. اون کسی هم که بعداً براش فیلم ساخت مثلا مستند که در این تلویزیون من و تو پخش میشد در چند قسمت هر کدوم یه ساعت. مجری برنامه: هفت قسمته هفت ساعت فیلمه پاسخ: بله هفت قسمت داره اون هم خودش مستند سازی بود که برای قاسم سلیمانی فیلم ساخت.
مجری برنامه: آره مال صدا و سیما بود.
پاسخ: در نتیجه اینها خودشون میدونن کجا باید حرف بزنند و کجا میتونن برن، یک محدوده ای وجود داره، اینجوری نیست که هر کسی سرشو بندازه پایین بره اونجا بگه بنده مثلا خبرنگارم میخوام از شما سؤال کنم، اصلا من کاره ای نیستم من حقوق خوندم، حد اکثر هم اگرکسی هم بفهمه که این ساواکیه، میگه من کار ستادی میکردم کار اجرایی میکردم من تو این قسمت های مخفی و این چیزها اصلا نبودم. این هم اصطلاحیه که این ساواکی ها به کار میبرن “ما کار اجرایی و ستادی میکردیم” مثلا کارهای اداری. در حالی که تمام کارهای ساواک زیر نظر همین تیپ هاست. زیر نظر همین ثابتی است. اگر شما ببینید کتابهایی که جمهوری اسلامی علیه نیروهای چپ و مجاهدین چاپ کرده، آدم بره این کتاب ها رو نگاه بکنه، ده ها سند توش هست که امضای ثابتی زیرش است. ازش سؤال میشه که فلانی مثلا دارد همکاری میکند آیا بیاریمش پایتخت. میگه نخیر. یکی میگه آیا این فلانی ما بریم باش مثلا سر قراراش، میگه ممکنه منبع سوزانده شود، نخیر. نظر میده رو همین چون اسنادی که از ساواک بعد از قیام بهمن دست مردم افتاد خیلی از سندها افتاد دست مردم اونوقع مثلا یک چیز داشتن زیر سند نوشته شده بود شنبه، یک شنبه، دوشنبه، سه شنبه، اینها اسامی ماموران ساواک بود که جلوش مینوشتند و امضاء میکردند. من این رو تأیید میکنم. من مخالف این هستم. بیشتر سیستمشون آنموقع اینجوری بود. در نتیجه هر افشاگری که عمل کرد سازمانهای و نهادهای امنیتی رو افشاء بکنه حتی در جهت شناخت هر چه بیشتر همان وزارت اطلاعات کنونی قرار میگیره. ولی خوب آدم دلش میخواد خوشبین باشه ولی نباید زیاد هم آدم دچار توهم بشه چون واقعیت اینه که ببینید این ثابتی مسئول اداره سوم ساواک بود ولی با “سی. ای. ای” هم ارتباط داشت و الان در اون کشوری که هست اونها هم قدرت دارند اینجوری نیست که فکر کنید که همه چیز
مجری برنامه: خوب قطعا به نظرم میشه گفت تا حد زیادی این چیزی که هست بیشتر افکار عمومی مردم ایران و جوانان و کسانی که میخوان در حال انقلاب کردن علیه حکومت اسلامی اند و میدونند که در واقع میراث شکنجه به دست حکومت پهلوی اگر بنیان گذاشته شد دست این جمهوری اسلامی رسید و گسترش پیدا کرد اگر ساواک هم که هرگز برای ملت ایران منحل نشد در واقع توسط جمهوری اسلامی مصادره شد تا بشه سوامایی که به اصطلاح ریاست اداره سومش توسط همین آقای ثابتی بود و او که در واقع مسئول حفظ امنیت داخلی حکومت شاه بود مسئول امنیت رو به دست جلادانی داده که در واقع همون شیوه ها و همون روش ها رو دنبال می کنند بحث بر سر اینه این روش ها و رویکردها و این سازمان های مخوف باید واقعا هم افشاء بشوند و هم از روی زمین برداشته بشوند تا بشه آزادی و دموکراسی در واقع یک حکومت مردمی رو مردم ایران تجربه بکنند.
از شما ممنونم فریبرز
عزیزم اگر نکته ای دارین در آخر بگویید ممنونم.
پاسخ: من هم متقابلا سپاسگذاری میکنم از شما بخاطر این گفتگو و تأکید میکنم برای اینکه واقعاً به چنین جائی که گفتید برسیم ضرورت داره که قبل از هر چیز این نظام های دیکتاتوری حاکم از بین بروند. باید مبارزهای بشه که تحت یک نیروی رهبری نیروی انقلابی اصولاً این سیستم موجود رو که هر وقت و تا وقتی که وجود داره ساواک و وزارت اطلاعات را بازتولید میکنن از بین ببره وقتی اون کار بشه بعد به این آرزوها هم میشه دست پیدا کرد، چون ما باید بدونیم درسته که در زمان بختیار (شاپور) اعلام کردند ساواک منحل شد ولی ساواک دست نخورده زیر نظر حسین فردوست به جمهوری اسلامی منتقل شد و جمهوری اسلامی هم اون را برای فعالیتهای خودش بخصوص با یک جنبش وسیع تودهای مواجه بود سازماندهی کرد و اسمشو گذاشت وزارت اطلاعات اون پدر این فرزند ناخلف است. نابودی این دو تا خواست قلبی همه نیروهای انقلابیه. برای رسیدن به این خواست باید نظم سرمایه داری حاکم در ایران و سلطه امپریالیسم در ایران از بین بره و تنها در اینصورته که ما به این مطالبه بر حق میرسیم.
شاد باشید.